موسیقی چیست؟ چه نقشی در زندگی ما دارد؟ انسان چگونه موسیقی را به اصطلاح اختراع و ابداع کرده ست و چرا؟ چرا موسیقی به عنوان پدیده ای انسانی، فریبنده، جاذب و گریزناپذیر می نماید؟ آیا وجود موسیقی در زندگی و تکامل انسان “ضروری” بوده و هست یا انسان اولیه صرفن به عنوان سرگرمی و خالی نبودن عریضه و فرار از بی حوصلگی به ساخت و پرداخت موسیقی پرداخته؟ این وضعیت امروز چگونه است: آیا ما به موسیقی “نیاز”مندیم؟ آیا خلاقیت موسیقی تاثیری در روند فهم و درک و کنشهای ما در زندگی دارد یا صرفن برای سرگرمی با آن سر می کنیم؟
موسیقی در کجای تمدن انسانی قرار دارد؟ اهمیت آن چقدر است، نقشش چیست؟ چرا تکامل یافته و در این وادی چه توانایی هایی را در انسان ایجاد کرده و تکامل داده است. آیا تمدنی یافت می شود که “موسیقی” در آن شکل نگرفته باشد؟

نزدیک تر بیاییم:
چقدر در هنگام دیدن یک فیلم به موسیقی آن دقت می کنیم؟ موسیقی متن چگونه در داستان تاثیر می گذارد؟ حتی پیش تر از آن: “چرا” موسیقی به صنعت سینما وارد شده است. و شاید بسیار مهم تر آنکه چگونه فناوری موسیقی را به همراه همیشگی انسان تبدیل و آن را به صورت یک محصول مصرفی عرضه می کند؟

سوالاتی ازین قبیل، شاید برای هر کدام از ما پیش آمده باشد، شاید هم نه، هرروز هدفون را در گوشمان گذاشته ایم و با زندگی شهری رویارو شده ایم. شاید هم برایمان مهم نبوده است، گوش به رادیوی تاکسی سپرده ایم و در افکارمان غرق. شاید هیچ وقت حتی دقت به تاثیر موسیقی نکرده ایم. اما مگر می شود حضور موسیقی را در جشن هایمان حذف کرد؟ مگر می شود نوزادی را در آغوش گرفت و برای خواباندنش لالایی زمزمه نکرد؟ مگر می شود زندگی روزمره ی ما تنها شامل صداهایی بی معنا و صرفن اخباری باشد؟ آیا آواها و نواها بدون خالی از معنا کارکردی در زندگی ما دارند؟ 

عمیق تر بشویم:
 دراتوموبیلی هستیم، در کنار دوستی راننده، از چراغ سبز عبور می کنیم، راننده ای بی احتیاط از آن طرف چهارراه چراغ قرمز را رد می کند و به سرعت به سمت ما می آید. واکنشمان چیست؟ چگونه به دوستمان “می گوییم” که “مراقب باش”؟ 
نوزادی در حال تجربه ی است، همه چیز را بر می دارد و برای تجربه و شناخت در دهان می گذارد، از روی زمین یک کفش یا جوراب کثیف را بر می دارد و به سمت دهانش می برد. مادر چگونه به نوزاد می گوید” نه! نه! اونو بزار سرجاش”.
دوستی به تازگی یکی از نزدیکانش را از دست داده. به دیدارش می رویم و دلداری اش می دهیم و تسلیت می گوییم: “چگونه” با کلمات تسلی دوستمان را می دهیم.
راننده ای در خیابان فریاد می زند: پیش خود فکر می کنیم حتما عصبانی ست. چگونه می فهمیم که راننده عصبانی ست.

موسیقی حتی در زبان ما نیز حضور دارد. بدون حضور زیروبمی های کلامی، زبان محاوره نامفهوم می شود. 

پژوهشگران و دانشمندان حوزه های مختلف موسیقی را مورد بررسی علمی قرار داده اند. این حوزه ی پژوهشی در مراکزتحقیقاتی انگلیسی زبان اروپا  به ‘روانشناسی موسیقی’، در مراکز آلمانی زبان به ‘موسیقی شناسی سیستماتیک’ و در مراکز امریکایی مشابه به ‘شناخت موسیقی’ شهرت دارد. من در این وبلاگ آن را با نام ‘روانشناسی موسیقی’ یاد می کنم چون از نظر من ‘شناخت موسیقی’ می تواند کمی با ‘موسیقی شناسی’ تداخل موضوعی داشته باشد گرچه از تداخل موضوعی پژوهش موسیقی در حوزه های مختلف به هیچ وجه نمی توان پرهیز کرد. در این پست و پست های آتی خواهیم دید که پژوهش و مطالعه ی موسیقی به چه حوزه های علمی و انسانی وارد شده است و تا چه حد با علوم دیگر گره خورده است.

روانشناسی موسیقی به مطالعه ی موسیقی از دو دیدگاه متفاوت می پردازد: در دیدگاه نخست سوژه خود موسیقی است. اجزای تشکیل دهنده ی نواها از دیدگاه فیزیک صوت و درک و دریافت و فراَند پردازش آن در دستگاه شنوایی و مغز. درین دیدگاه خود موسیقی به عنوان یک پدیده مورد مطالعه است. دیدگاه دوم سوژه ی اصلی مطالعه ی انسان است: این که موسیقی چگونه می تواند به یادگیری و شناخت، عواطف، احساسات، و دردرمان و شناخت بیماری ها (از جمله ی آن اوتیسم یا خوددرماندگی) کمک کند. درین دیدگاه موسیقی به عنوان ابزاری برای شناخت است و در حقیقت نقشی کاربردی دارد. گرچه تفکیک این دو دیدگاه در پژوهش های مختلف چندان آسان به نظر نمی رسد!
در پست بعد به تاریخچه ی پیدایش روانشناسی موسیقی و دانشمندان، فیلسوفان و روانشناسان مهم در این زمینه خواهم پرداخت. با من بمانید‌ 

پانوشت: در این پست و دو یا سه پست بعدی درباره ی مسائل اولیه ی این رشته از جمله تاریخچه، حوزه های اصلی موردمطالعه و افراد مهم در این حوزه خواهم پرداخت، پس از آن پست های این وبلاگ موضوعی خواهند بود.